دیروز با عزیزی از وبلاگ و اشارات و نوشتن صحبت میکردم. چند نکته در مورد وبلاگی که مینویسم و وبلاگهایی که میخونم.
من به جد معتقدم بسیاری از کتابها/مقالات/متونی که میخونم حرف جدید و دستگیری برام نداره اما از خوندن اینها دنبال یک چیز هستم و اون آشناییزدایی، غبار روبی از مفروضاتم و پالودن آن چیزهایی است که به صورت پیشفرض در درون خودم داشتم و دارم. من به دنبال زاویه دید و مدل فکر کردن انسانهام. اگر به بینهایت عکسی که از یک بنای خاص گرفته شده نگاه میکنم دنبال بینهایت دید خاص و فردی هستم، اگر یک شعر با چندین ملودی و صدا خونده شده باشه دنبال همراهی با همه آنهایی هستم که مثلا آن یکی ورژن خاص را میپسندند و اگر شعرهای مختلفی با یک ملودی را میشنوم دنبال حسهای مختلفی هستم که توانستند یک ملودی را با شعرهای مختلف هماهنگ کنند و اینکه شاید پیوستگیای این گسستگی مشهود بیرونی را به هم پیوند میدهد. اگر کسی از روزمرگیاش مینویسد میخواهم بدانم که دید دیگریای خارج از من به آنچه که برای من هم اتفاق میافتد چیست. این آشناییزدایی کمک میکند به همگرایی، به فهم دیگری، به گفتوگو.
همه اینها تلاشیه برای نو شدن، دوری از گنداب خودحقپنداری.