مسیر کلاس زبان و ترافیک‌ش. ذهن‌م همینجور مشغول بود. از اون مشغولیتا که نمی‌دونی گیر کجاس. یعنی می‌دونی، نمی‌دونی کجاش گیرت انداخته. پشت چراغ قرمز، زمان‌ش طولانی بود و دیگه غرق شدم. فهمیدم کجا بودم، نجف. روی در ورودی سجده کرده بودم و… خیلی طولانی شده بود دیگه، یه روز …

سال نو و دو بود گمونم که رفتم اولین کفش کوه‌م رو خریدم. برنامه‌م هفتگی بود که شکسته و بسته اجراش می‌کردم. یه وقتایی تنهایی، یه وقتایی با یه گروه ده نفره. خلاصه ول کنش نبودم. جذابیت داشت، انگار نمود بی‌آرایش و تک‌بعدی خود زندگی بود، بدون همه اون پراکندگی‌هایی …

هو الودود؛ نقل می‌کرد از ملامحسن فیض کاشانی که چله‌ای نشست تا به مقامات تازه و بالایی برسه. بعد از چله خبری نشد، دوباره نشست و باز خبری نشد. دید که مقام علمی حاصله از اون چله، اثر جنبی چله هست نه اثر اصلی‌ش. اگر خالص بودی برای اون اصل، …

هوا الحق؛ یه دیالوگ بین حاج حیدر و ارشدش تو بادیگارد هست که: – تو که به همه چیز شک نکردی؟ + چرا … اولین کارم تو دانشکده فنی عضویتِ انجمن اسلامی بود. اصلا هدف‌م از دانشکده فنی اون جو اجتماعی‌ش بود، اون هویتی که دانشکده به دانشجوش می‌داد. اون …

هو الحق؛ حضرتش گفت که “ما خیرُ خیرٍ لا یُنال الا بشر”. همه تصاویر شبیه هم‌ان. همه دلایل وجود اون تصاویر هم شبیه هم‌ان. دلیل؛ منافعی که پشت میز مذاکره قابل جابه‌جایی نیستن. خبرش رو خوندم ولی سعی کردم تصاویر رو نبینم. نشد، همینطور پشت هم تصاویر حوادث مشابه میومدن، …

هو الحبیب دوستی توییت کرده بود که – این دعا رو تو قنوت‌م میخونم همیشه… الحمدلله جواب داده +منم می‌خوندم… این ترسیدن از مستجاب نشدن، ترسیدن از بی‌پناه شدن … کل زندگی‌ش رو هوا بود و به هم ریخته. به هر دری می‌زد نمیشد. چهار، پنج سال پیش از اون …

باسمِکَ اللّهُمَّ؛   آدمای زیادی رو می‌بینیم تو زندگی‌مون. یه سریا میان و میرن تو تاکسی و پاساژ و خیابون، یه سریا سلام علیکیِ مختصرن مثلا سوپری محل، یه سریا میشن همکارت که روزانه می‌بینی‌شون و ته‌ش یه رابطه نظام‌مند خشکه. یه سریا رو هم از دور آشنایی داری. یه …